داستان به فنا رفت:/
چه قشنگه .. ?
شب عروسی
عشقت همون پسریه که
همه زندگیته ?
همونی که همیشه نازتو میکشید
حالا کنارت واستاده
یه کت شلوار خوشگل هم تنش کرده
اینقدر خوشتیپ شده که دلت میخواد
تا فردا نگاش کنی
باورت نمیشه
اصلا
باورت نمیشه داری خانوم همون مردی میشی
که عاشقشی
داری خانوم خونش میشی
دستتو میگیره میاد در گوشت میگه
خوشگل نرقص میترسم خانوممو بدزدن ..
بهش میگی تا وقتی آقای خوشتیپم اینجاس
کسی جرات نمیکنه نزدیکم بشه ..
اونم میگه درسته ولی نرقص چشمشون هیزه
بهش میگی یه شبه دیگه تحمل کن
اونم میگه همین که گفتم نباید رقص کنی بشین سر جات
میگی تا حالا بابام با من این جوری حرف نزده آخرین بارت باشه ها
اونم میگه من بی غیرت نیستم مثل بابای احمقت این جا خونه بابات نیستا
تو هم میگی خفه شو بابای من احمقه ؟ جد و آبادت احمقن با اون مادر بیشعورت
اونم یه سیلی میزنه
تو هم لقد میزنی تو ساق پاش
خانواده عروس میوفتن رو داماد
خانواده داماد میوفتن رو خونواده عروس حالا بزن کی بزن
و اینگونه داستان به پایان رفت
نتیجه : مجرد بمون